۶ماه قبل کنار شوهرم بیدار شدم اماده شدم برم خونه مامانم به قطار نرسیدم همسرم اومد راه آهن پیشم نشست تا دوباره بلیط جدیدم بتونم سوار قطار بشم اون لحظه خداروشکر کردم دارمش
بعد چندروز سر ی موضوعی بحث کردیم بحثمون طولانی شد شش ماه میگذره لج کرده داریم جدا میشیم عاشقشم دارم میسوزم تو این فراغ ولی مجبورم دوس ندارم ازش جدا بشم