منو همسرم سنتی ازدواج کردیم یه نامزدی ناموفق داشت . دختره به گفته ی خودش خیلی بی حجاب بود و.... بعد که منو معرفی کرون ازدواج کردیم منم دنبال یه پسره خوب و نجیب بودم و البته اهل پیشرفت
اما الان بعد سالها روز به روز داریم پسرفت میکنیم تا حالا چند بار ورشکست شدیم دو جا کار می کنم . خودشم کار میکنه ولی همش بدهکاری داریم بیخیاله
نسبت به همه چی
اصلا دلم میخواد جدابشم برم یه شهر دیگه
از صفر شروع کنم
حوصله ی ازدواجم ندارم
به خدا هر چی میگیرم خرج زندگی روز مره میشه
دوتا همخونه هستیم .
ولی فقط بچه ها م
نمیخوام مهر طلاق رو پیشونیشون بخوره
بزرگه میگه مامان تو چطور باهاش زندگی کردی
حتی گفته برو
ولی نمیتونم یک لحظه ازشون دوربشم خانوادمم کا هیچی