راستش مادرم منو با تنهایی زایید تو جمع تنهام تو دانشگاه تنهام تو خوابگاه تنهام تو مهمونی تنهام
نمیتونم تو جمع حرف بزنم یا میام یه حرفی بزنم سوتی میدم
حس میکنم تو جمع مث مونگلا میشینم نمیتونم با کسی ارتباط برقرار کنم خیلی خجالتی و مودبم
از بچگی تو تنهایی بزرگ شدم وقتی از تو جمع میام بیرون نفس عمیق میکشم خداروشکر میکنم یا ساعت میشمرم تا از تو جمع بییم
البته اینکه فامیلای سلیطه ای داریم و اکثرشونم با مامانم خوب نیستن بی تفاووت نیست
کاش اینجوری نبودم کاش پررو بودم بعضی وقتا واسه همین موضوع به خودکشی فکر میکنم😢