2777
2789
عنوان

جوگیر شدن خرکی به سبک من

117 بازدید | 8 پست

هفت هشت ساله بودم رفتیم عروسی موقع ناهار سفره انداختن همه جمع شدن دور  سفره خانومه غذا پخش میکرد یه پیرزنه کنار من نشسته بود به خانومه که غذا میداد گفت دخترم میشه یه تیکه نون بدی من ... من غذا نمیخورم ... نمی‌دونم چی شد یهو منم گفتم برا منم نون بیار من غذا نمیخورم .. هر چی مامانم سقلمه زد که چرا غذا نمیخوری؟گرسنت میشه .. گفتم نه نمیخورم  بشقابمو به زور پس دادم ... خدا شاهده از لحظه اول که بوی کباب پیچید و مردم داشتن خوشمزه خوشمزه میخوردن پشیمون شدم ولی اونقدر مغرور بودم که به روی خودم نیاوردم مامانمم لج کرد از غذایش بهم نداد .. هیچوقت اون لبخند تمسخر پیرزنه رو وقتی که داشتم نون خالی رو به زور قورت میدادم فراموش نمیکنم 😭 اونروز تا آخر عروسی من دل تو دلم نبود .. همش فکر میکردم غذامو نگه داشتن  دوباره برام بیارن 

شما هم داشتین از این جوگیر شدن خرکی؟؟؟

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792