سلام.امروز مهمون داشتم دوستای قدیمیم.هر کدومشون یکی بچه داشتن بعضیاشونم دوتا.من امروز به معنای واقعی کلمه وحشت کردم.از بس شیطون بودن بچها.با اینکه تقریبا همسنیم من انگار ازشون خیلی جوونتر بودم.چهره هاشون خیلی خسته بود.
یکی دوتاشون که اشک منو دراوردن.همش فکر میکردم از پنجره پرت میشن بیرون از بس رو مبل میپریدن
اخرشم یکی رو فرش پی پی زد😩
منه تازه عروس فرشمو شستم به درک مامانش خیلی شرمنده شد.
یکی از دوستامم انقدر خسته شده بود بچشو زد.انگار مستاصل بود.
من عاشق بچم اونم دو قلو اما امروز گفتم خدایا چی میشه یه مادر انقدر خسته و پژمرده میشه؟با چه انگیزه ای ادامه میده؟اصلا دلم نمیخواد کنترلمو از دس بدم ولی با جیغ جیغاشون انگار یکی داشت مغزمو جر میداد!
بچها مشکل از منه؟مامانا میایین از تجربه هاتون قبل و بعد بچه داری بگین؟
پوف...