ساعت یازده صبح یکشنبه بستری شدم، چقدر منتظر تکون خوردن های موندم همش امیدوار بودم بچم برگرده به دکترهایی که سونوم کردن التماس میکردم که بگو بچم زندس💔😭😭
به خدا التماس میکردم که بچم رو برگردون ولی نشد که نشد که نشد
عزیزم چه شرایط سختی ..خدا بهت صبر بده ..ولی بغلش نکن لطفا😢
ساعت دو شروع آمپول فشار بود کسایی که زایمان طبیعی داشتن میدونن دوز آمپول فشار رو از یه حد بیشتر نمی‌زنن چون ممکنه به جنین آسیب برسونه ولی برای منی که جنینم قلب نداشت این قانون کارایی نداشت پس از اول با دوز بالا شروع کردن
یکی لایکم کنه
دلم کباب شد برات خیلی سخته
تا دوازده شب از درد مردم ولی دهانه رحم فقط دو فینگر باز شده بود ،دوازده شب آمپول فشار قطع شد و گفتن بخواب ولی مگه مادری که بچش رو تازه از دست داده می‌تونه بخوابه ،درد زایمان یکطرف غصه ی از دست دادن بچم از طرف دیگه داغونم کرده بود اونقدر از صبح گریه کرده بودم که چشمام باز نمیشد اونقدر به خدا التماس کرده بودم و به همه کس قسمش داده بودم که دیگه نمی‌دونستم چکار کنم
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
48 ثانیه پیش
48 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
