اصلا نمیتونم با مادرم ارتباط بگیرم چه کلامی و چه عاطفی...اصلا حرفی ندارم باهاش بزنم وقتی زنگ میزنه بهم واقعا عصبی میشم اینم بگم روزی دوبار زنگ میزنه میگه داری چیکار میکنی:/// وقتی بهم میگه خوبی یامثلا یه جوری حرف میزنه ک انگار نگرانمه اصلا باور نمیکنم و فکر میکنم داره ادا درمیاره...به شدت خودم دارم از این وضعیت عذاب میکشم😭
فک نکنین ک کلا میگم مزاحممه ولی من در حد هر دو سه روز یبار سراغ گرفتن راحتم و این میزان زنگ زدنش بیشتر حس مزاحم بهم میده
بجز من دو تا دختر دیگه داره من بزرگه ام
بچگی اصلا اخرین باری ک با محبت باهام حرف زد یا بهم احترام گذاشت یادم نمیاد یا اصلا هیچ تصوری از اغوش مادر ندارم هیچ خاطره ای از اینکه شونه به موهام زده باشه ندارم و ببشتر تمام بچگیم منو عامل زندگی بدش میدونست حتی یادمه یبار بهم گفت تو نبودی من رفته بودم بخاطر توموندم این شد وضعم...
بعد اینکه رفتم دانشگاه شهر دور و کلا دور شدیم از اون توهینا و فحشای بدی ک بهم میداد کم کم دراومد تا حایی ک الان روزی دوبار زنگمیزنه بهم
ولی برای من اذیت کنندست اصلا نمیتونم ارتباط بگیرم باهاش فقط یاد فحشاش و دعواهاش میفتم ک تا آخرین روزی ک پیشش بودم حوالم میکرد بعد از اومدن دانشگاه تازه باهام خوب شده ولی من بشدت عصبی میشم و حس میکنم ادا درمیاره خیلی ناراحتم چیکار کنم😭