کسری پسری مقبول و خوب با خانواده با اصالت و بافرهنگ ،کارمند یک بخش دولتی
و دارای ماشین و خانهی مستقل....بدون وابستگی مالی به خانواده
با دختر عموی خودش که اسمش مهتاب بود و اون زمان دانش آموز سال سوم دبیرستان بود نامزد میشه ، مهتاب از نظر خانوادگی در سطح کسری بوده و طبق قول و قراره
بین خانواده ها قرار بوده بعد از اتمام درس مهتاب اگه شرایط ازدواج و داشتن
و مهتاب راضی بوده جشن عروسیشون برگزار بشه در غیر اینصورت نامزد بمونن
تا مهتاب آمادگی خودش و برای شروع زندگی مشترک اعلام کنه
مهتاب و کسری عاشق هم بودن و این عشق زبان زد کل فامیل بود فقط و فقط
کافی بود مهتاب بهش بگه از فلان چی ناراحتم باعث آزارم شده یا هرچی و اینجا بود
که کسری خودش و به اب و آتیش میزد تا اون مورد رفع بشه اگه حرف فامیل باعث ازار
مهتاب میشد کلا اون فامیل و کنار میذاشت ، همیشه حرفش این بود که تو نفر اول زندگی منی و ارامش تو برای من مهم تره