بابام هیچوقت برام کم نزاشته بود
همیشه قربون صدقم میرفت همیشه بهترینارو برام فراهم کرده بود و میکنه
رفتم عاشق ی پسری شدم ک اصن بهم نمیخورد
تو رو خانوادم وایسادم
بعدش طرف منو ول کرد
انقد التماسش کردم ک نرو ولم نکن
چون خیلی دوسش داشتم
چطور تونستم این کارو کنم
من دختر بابامم
بابایی ک هیچوقت برا من هیچی کم نزاشته
چطور تونستم با وجود بابام ب یه پسر التماس کنم که ترکم نکنه
حتی با ابنکه حدا شدم ی بارم بابام به روم نیاورد ک اشتباه کردم
بازم قربون صدقم میره بازم هوامو داره
ولی من ناراحتی تو چشاشو میبینم
نکن مرد من دارم از این عذاب وجدان میمیرم💔😔