من مریض شده بودم باید اون بچه شیر خوارمو نگه میداشت ،حالم به شدت بد بود داشتم جون میدادم،گف همش منو به زحمت میندازی کاش وقتی میومدیم خاستگاری ماشینمون چپ میکرد و نمیگرفتم تورو ،منم گفتم الان حالم خیلی بده بذار خوب بشم میریم طلاق میگیریم گفت عه فکر کردی منتظر اجازه توام فقط از ترس آبرومه که طلاقت ندادم تا حالا ،هیچ کاریم نکرده بودم فقط حالم شدیدا بد و بالا میاوردم اگه کاری میکردم حرفی میزدم باز اینقدر ناراحت نمیشدم