منم نه خودش و نه خونوادش و نه فک و فامیلشو هیچکدومشونو دوست ندارم به همه شون حساسیت دارم حرفی ازشون میشه کهیر میزنم تا این حد ازشون متنفرم از شوهرم هم اصلا خوشم نمیاد ولی بچه دارم اگه بتونم کاری پیدا کنم حتما جدا میشم واسه من فقط خرج بچم مهمه بتونم خرج رو تامین کنم دیگه هیچی مهم نیست تا این حد نسبت بهش بیحسم. چند بار تصادف کرد اصلا واسم مهم نبود. دوستش ندارم اصلا همدیگرو درک نمیکنیم خونوادم و فامیلامون مارو اشنا کردن مادرش و فامیلای مادریش فامیل مادرمه. سالها تو یه روستا زندگی کردن همدیگرو میشناسن من فقط میخواستم از محیط تنش بار خونوادم فرار کنم چون مادرو پدرم و کل فامیلامون پسر دوستن و یک عمر حرص خوردم از دستشون . مجرد که بودم دوست داشتم فرار کنم اما میترسیدم. اگه جدا بشم اصلا دوست ندارم برگردم پیش خونوادم. اگه بتونم کار پیدا کنم راحت میتونم جدا بشم من یه لیسانس دارم و یه مدرک کامپیوتر واسه عهد بوق. به مادرم گفتم دوست دارم جدا بشم میگه مگه بچه بازیه گفتم من دوستش ندارم مجبور نیستم تحملش کنم شما واسم انتخاب کردین انتخاب شما رو دوست ندارم اگه طلاق بگیرم هیچوقت ازدواج نمیکنم تمام وقتم رو برای بچم میزارم