یه چادر گل گلی با یه دمپایه صورتی پوشیده بودم بعد از تو بالکن که فکر نمیکنم زیاد مشخص شده باشه هسته ی گوجهسبز پرت کردم رو ماشین یه پسر بعد طرف دید من و بعد نگو این مستاجر جدیدمون هر وقت من و میبینه تیکه میندازه به خودم مامان بابام😐به نظرتون برم عذر خواهی کنم؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
😂😂😂😂این خوبه من یه بار دبستانی بودم سیب خوردم وقتی پشت چراغ قرمز وایسادیم از پنجره آخرشو انداختم تو ماشین یه زن بود بیچاره هم باردار بود انقد ترسیده بود که حد نداشت
بعد اومد تو مینی بوسی که ما بودیم انقد سر و صدا کرد شوهرش که حد نداشت