خودم دانشجوی سال ۶ پزشکیم نامزدم پزشکه زن داداشش پرستاره شوهرش پزشکه از قبل اینکه نامزد بکنم وقتی تو بیمارستان بودم هر چی بهش میگفتم عین خیالش نبود موقع دارو مریض بود بعد میگفت باید دکتر بده یه بار گرفتم شستمش تا بیمارا رو انقدر اذیت نکنه بعد که فهمید دختری که برادر شوهرش دوسش داره منم داشت میترکید منم به رو خودم نیوردم چون مریض به ما اطمینان کرده اومده شوخی نداره واسه نسبت باعث ناراحتی بیمار بشم
از اون روز هر کاری کرد که من با نامزدم رابطم بهم بخوره ولی نامزدم میدونه اون چطوریه و با هر کاریش هی بهم میگه من خیلی دوستت دارم 😂از روزیم که نامزد کردم هر جا میره از من میگه که چقدر بده همه چی دربارم گفته یه بار رفته بودم خونه پدر نامزدم ازش ی کتاب بگیرم خالش اونجا بود من یه نیم ساعت اونجا بودم خالش میگفت تو واقعا اون دختری هستی که ما در موردت شنیدیم اصلاً اون طوری نیستی مگه میشه