خسته ام خيلى از اين زندگى
در استانه ٤٠ سالگيم
به كنار كه مجردم و از يه جايي به بعد انتخابم بود مجرد موندن ، چندين ساله غمگينم، بيشتر از ١٠ سالِ يه سفر ساده حتى يكروزه شمال نرفتم
صبح تا شب تو خونه ،
همش بى اختيار كريه ميكنم
تا وقتى جوون بودمو ذوق داشتم به هيچى نرسيدم تو زندگيم همه ارزوهام تو دلم مردن
اي كاش واقعا ميشد به خدا گفت دمت گرم ٤٠ سال كافى بود ديگه كشش ندارم تمومش كن