ما روزی که ازدواج کردیم میدونستم یک خواهر سن بالا مجرد داره که خیلی همه هواشو دارن و با این شرط که ایشون میره خونه ی خودش من با همسرم ازدواج کردم چون گفته بود خواهرم تنهاست من قبول کردم که برم خونسون ۱۰ شب میرفتیم و ۸ صبح میومدم خونمون نهار ها معمولا دعوتش میکردم خونمون ولی بعد یک ماه از ازدواجمون و عادی شدن ها ظهر ها اگر نیاد میگه سهم منو بردار با خواهرم بخوریم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
از اول خب قبول نمیکردی باهم باشید یا بری اونجا الانم بگو مستقل شدیم ی خط درمیون برا خواهرش غذا ببر ...
من قبول نکردم خواهرش زد زیر قولش منم سکوت کردم الان مشکل اینه که مثلا نهار پلو مرغه ظهر نمیاد بخوره میگه سهم منو بردار شب باهم بخوریم و من نمیخوام ببرم ولی نمیدونم چی بگم