دیروز چند بار خاستم تو جاده فرمونو کج کنم خودمو بچه هامو بکشم راحت شم.
از شوهرم بخاطر کارش ۳ساعت فاصله شهری داریم 
ماشین دست منه هروقت میام برم پیشش مامانم زنگ میزنه تنها نرو ،یا یکی رو با خودت ببر یا خودم باهات بیام 
از این رفتارش عصبی میشم حس میکنم همش داره کنترلم میکنه 
دیروز بارونی بود میخاستم برم پیش شوهرم صدبار مامانم زنگ زده ک احتیاط کن آخر خودش یکیو پیدا کرده ک همراهیم کنه بازم وقتی رفتم پیشش خودشم آماده شده بود باهام بیاد وقتی دیدمش خیلی عصبی شدم گفتم کجا میای مگه من بچه ام ک میخای مراقبم باشی اگه بخاطر من میای نمیخام 
ناراحت شد گف یعنی نیام خونتون ؟!
برام چای گذاشته بود خوردم گفتم بریم گف نمیام توقع نداشتم بگی نیا خونمون دیگه تا قیامت خونت نمیام 
منم گفتم همیشه عادت داری ناراحتم کنی اصلا منم نمیرم برمیگردم 
زدم از خونه بیرون 
دوباره دلم سوخت برگشتم درو باز نکرد پشت در گف دیگه بمیرم هم نمیام باهات