تاپیک مدیریت مخارج و درآمدها و نحوه بهتر پس انداز کردن و نکات مهم خانه داری (۳)

من دو تا مون صبح می رفتیم سرکار و پنج شنبه اون می رفت من تعطیل بودم بهم گفت هر جا بری بمن بگی من در جریان باشم گفتم باشه عادتمونه الانم وقتی شوهرم میره در آپارتمان رو قفل می کنه اون موقع قفل می کرد پنج شنبه ها و می رفت البته منم کلید داشتم یه روز پنج شنبه عصر اومد تو اخموووووو گفت کسی اومده گفتم نه گفت جایی رفتی گفتم نه گفت اخه من برای اینکه متوجه بشم دروغ میگی یا نه در رو دو تا قفل می کنم الان یه قفل بود اینقدر فکر کردم یادم افتاد مدیر ساختمون قبض برق رو آورده بود 

یا خودش چند سال پیش می گفت گاهی پنج شنبه ها مرخصی می گرفتم می رفتم پارکینگ ببینم جایی میری بمن نمیگی یا نه

یقه ت بازه 

پشت پات دیده میشه

چرا خندیدی

چرا زل زده بودی به فلانی و.......

باید قلقش رو پیدا کنی 

من پیدا کردم و می گفتم حتماااااا 

متوجه نشدن یقه م بازه خوب شد گفتی 

چرا زل زدی به فلانی واقعا زل زده بودم ذهنم درگیر یه موضوع دیگه ای بود واقعا هم همینطور بود

دقیقا شوهر منم همینا رو بهم میگه ، حتی با ماشین با سرعت که داریم میریم حواسش به چشمای منه که کجا را نگاه می‌کنم . دیگه از دستش خسته شدم خیلی نفرینش می‌کنم ولی انگار خدا صدام نمیشنوه😭

نفرین نکن عزیزم اون بیماره به قول مادرم نفرین برمی گرده دور از جون به نفرین کننده 

فقط قلقش رو پیدا کن چون میگی مشاوره هم نمیاد 

اینا خوبه میشه باهاشراه اومد ولی اینکه زندانی ام تو خونه و ردیاب بسته به ماشین خیلی آزارم میده و هیچ راهی برا تحملش پیدا نمیکنم

نکنه بدون اطلاعش جایی رفتی که حساس شده؟

ببین عزیز من واقعا ناراحت شدم ولی تنها کاری که میتونی بکنی اینه که خودتو تو خونه مشغول کنی و برای آخر هفته ها یا روزایی که خونس باهاش بری بیرون بهش اقتدار بده ازش حمایت کن قوت قلب بده اصلا حساسش نکن بیرون چی هست نرو نگه دار با خودش برو یا بهش بگو حتما اینو لازم دارم با خاهرم یا مادرم برم یا خودت میای؟  یه مدت  اینجوری حس مردانه ش ببر بالا خیالش راحت کن ایشالا بهتر میشه به مرور زمان بهتر میشه زندگیت رو نگه دار انشالله خدا محبتتون بیشتر  کنه 

 نه اصلا  . فقط یبار چون میدونستم رفتارش گوهه برای پسرم تو مدرسه جلسه گذاشتن و من زودتر بهش نگفتم که دعوا درست نکنه  بعد که رفتم مدرسه زنگش زدم و بهش گفتم که امروز جلسه بوده و من الان فهمیدم و خودمو رسوندم مدرسه (که ای کاش لال میشدم و اصلا بهش نمیگفتم) دیگه از اون روز همش میگه تو از قبلش میدونستی جلسه اس ولی زودتر بمن نگفتی 

اینم بگم خودش سرکاره و نمیتونه بره جلسه وگرنه من نمیرفتم

 عزیزم ممنون که یادآوری کردی .اینایی که گفتی بخاطر رفتارایی که داره ازش متنفرم و نمیتونم بهش محبت کنم به خدا دست خودم نیست

 و جدیدا اصلا نمیذاره با خواهرمم رفت و شد کنم .گاهی آنقدر با هیچکس حرف نزدم که اصلا حرف زدن یادم میره😔 بالاخره منم انسانم و نیاز دارم گاهی با کسی غیر از شوهرم حرف بزنم بگم بخندم ولی این همه حقمو ازم گرفته در صورتیکه خودش رفیق داره هر جا دلش بخواد میره با هزاران نفر در ارتباطه و اگه یه روز بمونه خونه پدر مارا درمیاره

چقدر روانی هس😐

خدا بهت صبر بده و خودش از دست این روانی نجاتت بده به روش خودش........

من اصلا پیشنهاد نمیکنم مخفی بخرید چون اگه یه درصد متوجه بشه خدایی نکرده بلایی سرتون بیاره مشکل بد دلی ایشون و حل کنید.

میفهمم عزیزم ولی چاره چیه به زبون بگیر هر وقت ازش ناراحت شدی زود سر خودت گرم کن اصلا بهش پر و بال نده یاد روزای خوبتون باش بیفت و به خودت بگو باید زندگی مون نگه دارم خاهر بخدا هیچکس به فکرت نیست نرو عیب و ایرادش جار نزن باهاش بساز شوهرت هم صحبت کن بگو دوس دارم زندگی مون مثه قبل بشه پر شور وگرم باشه ....بهش بگو چقدر دوسش داری  شاید اون این حس کم دیده بدتر شده میدونم وقتی آدم اذیت میشه نمیتونه دوس داشته باشه ولی بخاطر بچه باید تلاشت بیشتر کنی عزیزم سعی کن با آشپزی شروع کنی هم روحیه خودت عوض میشه هم اولین قدم بر میداری ...

هر وقت هم دلت گرف یه برگه بردار روش بنویس.... کم کم خواسته ها ت هم میگی ... بعد یه جورایی با سیاست باش همه چی اول خودت بهش تعریف کن بزار بدونه حساسش نکن

الهی برام دعا کنید .بخاطر هیچ و پوچ داره زندگی را زهر مار مون میکنه .

از همتون ممنونم یکم سبک شدم اینجا حرف زدم الهی هیچکس تو زندگیش دچار همچین مردای روانی نشه

وای خدایا استرس گرفتم ، نه خدا نکنه بفهمه اصلا دست خودم ندارم دادم به خواهرم اونم رفتار شوهرم میدونه به هیچکس نمیگه  همینم که جمع کردم به لطف شما عزیزان بوده وگرنه همونام نداشتم 

اینو که گفتی جار نزن کاش زودتر  کسی بهم میگفت کاش اصلا پیش خوانوادش مخصوصا مادرش نمیگفتم کاش 

خیلی زیاد پشیمونم  ن تنها برام کاری نکردن بلکه چند تا نیش و‌کنایه هم از مادرش شنیدم ،همون موقع خواهرم کفت نگو بهشون ولی دیگه تحملم‌تموم شده و تنها راه خالی کردن خودم همین بود که به خونوادش گفتم 

اینو از من داشته باشید هیچوقت هیچی از زندگیتون پیش خونوادش نگید که بعدش بشدت پشیمون میشید