بچهها سریع میرم سر اصل مطلب... مادربزرگ شوهر من همسرش فوت کرده یه دختر داره ک مادرشوهر منه و یه پسر داره... حالا مادربزرگ شوهر من فوق العاده ادم سیاست مدادیه و چون با عروسش مشکل داره مدام خونه مادرشوهر منه ک خب بمن ربطی نداره... ایشون همونطور ک گفتم ادم سیاستمداریه و راضی نیست زیاد پسرش ب زحمت بیوفته و بازبون نرم و چربش همه کارا رو میندازه گردن شوهر من و پدر شوهرم ک بازم زیاد مشکلی ندارم...خودمم خیلی وقتا کمکش میکنم ک کاهی از حد خارج میشه ی مثال میزنم مثلا میخواد بره جایی شوهرم هنوز از سرکار نیونده بیادم فقط وقت داره ی ذره غذا بخوره دوباره بره بعد دایی شوهر من ک مسر این خانومه میگه میبزمت خودم یهو مادربزرگ شوهرم و مادر شوهرم میگن نههههخ تو چرا خسته میشی... فلانی(شوهر من)ک برگرده میبرتم😒 بعدم همیشهههههه ب شوهر من میگه خدا خیرت بدهفلان کارو برام میکنی و....(کارایی ک حتی شوهرم نمیکنه... الکی میگه) خولاصه اینا ب کنار دیشب افطار خونه مادر شوهرم بودیم ی دفه برا اینکه عروسشو حرص بره گف خدا خیرش بدههه فلانی(شوهر من) همیشه با اینکه ازدواج کرده همه کارای مامان باباشو میکنه هر زمانی هررررر کاری بهش بگن نه نمیگه خیلی با مرامه نصف شبم بهش زنگ بزنیم مارو ببر جایی میگه چشم... ( ی توضیح بدم پدر شوهر من ی کارگاه خارج از شهر داره ک هر چند روزی ی بار میره اونجا و کار میکنه کنار بقیه تفریحی بیشتر...) ی دفه مادربزرگ شوهرم میگه آرهههه این مسر پدرش هر وقت روزای تعطیلی بخاد بره کارگاه میره باهاش و تنهاش نمیذاره.. واییی انقدر اعصابم خورد شد بچهها اخه من فقط آخر هفته ها شورهمو میبینم و دوشیفت میره سرکار کلییییی بحث و اینا داشتیم تا بهش فخموندم اخر هفته هاتو برای من بذار... و نیازی نیست پاشی با بابات بری اونجا😔😔😔شوهر منم مثه خیلی از اقایون تو این مواقع سریع تحت تاثیر قرا میگیره... چ کنم من
خدایــــــــــــــــا هرگز کسی را به انچه قسمتش نیست عادت مده...
بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.
بهش میگم ولی اینقدررررر این خانوم میگه تو خیلی مررررردییییی تو خیلی با مرامی ک کمک پدر مادرتی خدا بهت خیر بده از هر دستی بدی از همون دست میگیری.... ک شوهرم مسخ میشه...کلا شگرد این خانوم همینه ... راجب پدر شوهرمم همین کارو میکنه مثلا الکی میگه خدا خیر بده دامادمو هررررر جا میخام منو میبره کمکم میکنه ی بغضم میکنه در وسط... دیگه تمامه...
خدایــــــــــــــــا هرگز کسی را به انچه قسمتش نیست عادت مده...
یادنه عقد ک بودیم فقط ی اتاق برا خواب بود ک گرم بود این زودتر از همه میرفت تو اتاق میخوابید و ما دو تا میموندیم تو هال... ی دفه ک بروش اوردم و ب شوهرم گفتم ک فهمید ی بغضی کرد گف آخ وای ببخشید من میرم حواسم نیست وااای مادر متوجه نبودم... حالا هر سری هم حواسش پرت میشد مارو یادش میرفت😒
خدایــــــــــــــــا هرگز کسی را به انچه قسمتش نیست عادت مده...