متنفرم ازش هی میبخشمش بعد ی ماه کارایی ک کرده میاد جلو چشمم بهم میریزم داغون میشم
نذاشت زندگی شخصی داشته باشم ار ترسش بهترین موقعیتایی ک داشتم تو سن پایین تر رو از دست دادم کسایی ک فقط قصد آشنایی باهام رو داشتن و موقعیتشون خوب بود ی بار فهمید دارم با ی اقایی اشنا میشم تمام گوشیمو شبونه چک کرد پیامامو ویسا مو خودش پیشنهادی ندلشت از من بزرگتر بود ب خودش ک رسید سه سال با یه خواستگارش دوست بود حالا دیگ افسردگی گرفتم حالا دیگ مث سابق تو جامعه نیستم حالا دیگ پیشنهادی ندارم حالا دیگ خستم دید بابامون معتاده دید مادرم بیمار دچار بیماری روانیه منو قربانی حسادتش کرد