هرچی میخوام بخرم میگه لازم نیست ، فقط ضروری ها
برای وسایل خونه که اصلاااااا اهمیتی قائل نیست همیشه بهونه مستاجر بودنمون رو میاره و بعد بچه ها ، میگه اینا کوچیکن خراب میکنن صبر کن خونه دار بشیم و اینا بزرگ بشن بعد عوض کن یا اضافه کن.
پولم داره ولی میگه بدهکارم به اینو اون.
مهمونی دادن براش سخته و تقریبا ی جوری شده با همه قطع رفت و آمد کردیم.ولی چند سال پیشا برای مهمونی دادن خیلی هم ریخت و پاش میکرد.
به خورد و خوراک خیلی اهمیت میده ولی مثلا دیشب اومده سرک میکشه ببینه من گوشت چرخکرده استفاده کردم چقدر دیگه اش مونده بعد که بهش اعتراض کردم میگم سخت میگیری میگه بله زندگی سخته!
مناسبت ها رو هم چیزی نمیخرید بعد ی دعوای شدید که باهاش کردم خدایی میرفت هزینه میکرد از طلا گرفته تا هرچی دوست داشتم.اونم الان سالگرد عقدمون رد شده نگرفت گفت میخوام ببرتمون مسافرت بعد مسافرت میخرم.(مسافرت هم خودم کنسل کردم به دلایلی ولی هنوز نخریده)
.
سفرم خدایی میبره هتل و سوییت و هر وعده غذا میگیره یعنی نمیزاره من چادر مسافرتی یا لوازم پخت و پز بردارم از سفرامون خیلی خاطره های خوبی دارم همیشه.
.
تازه دندون درست کردم هی منت میزاره به شوخی در صورتیکه ماشین خراب شد کلی هزینه ماشین کرد انقد فشار نخورد که برای دندون من بهش فشار اومده انگار
.
برای خودش دیرررررر به دیر لباس میخره
اینم بگم که سال پیش چون از چند جا حقوق میگرفت خیلی خوب خرج میکردیم ولی از وقتی کسب و کار خودمونو راه انداختیم اینطور شده.ولی فکر میکنم بیخود و بی جهت هی میخواد حنس به مغازه اضافه کنه و از اینکه اونجا چقدر سرمایه داره و مغازه پره ذوق میکنه.
.
من خیلی درکش کردم تو این سال ها پا به پاش اومدم کمکش کردم کنارش کار کردم با بچه کوچیک با شکم حامله
ولی دیگه خسته شدم همش با خودم میگم جوونیم داره میره ، شاید هیچوقت صاحب خونه نشدیم ... تا کی نخرم تا کی نپوشم ؟
.
حالا به نظر شما خسیسه یا من دارم خودمو گول میزنم که نیست؟
.