روی صندلی نشسته بودم و توی یک مراسم بودیم و منم یکم به خودم رسیده بودم و کلا مدل صندلی ها جوری بود که خیلی بهم نزدیک بود که دیدم پسر عموم اومد کنار من نشست که خیلی تعجب کردم آخه با چشمم دیدم که روی یک صندلی که یه دختر نشسته بود و یه صندلی خالی بود ولی مثلا پسر عموم پیش اون ننشست و توی صندلی دیگه با اون یک صندلی فاصله داشت نشست و مثلا یه جا دیگه که یه دختر کنارش بود چند دقیقه بعدش رفت کنار دیگه نشست
و بگم پسر عموم اصلا مذهبی نیست تو اینجور فازا نیست
ولی خب اخلاقش اینجوریه
خلاصه کنار من نشست و حتی پسر عمم بهش گفت بیا بریم وسط برقصیم هم بلند نشد گفت حال ندارم با اینکه دو ساعت پیش رقصیده بود
و کلا دوست داره تو جمع باشه و بعدش صداش زدن گفتن فلان کارو انجام بده و اونم انجام داد و دوباره اومد کنارم نشست با اینکه باز صندلی اونور تر جا داشت و حتی مامانمم با تعجب کنارم بود گفت این چرا اومد اینجا نشست پیش تو با یه شیطنتی هم گفت و مامان من تعجب کرده بود
دلم می خواد نظرتونو بدونم
و بگم دختره هم دختر عمم بود