دبشب خواب دیدم رفتم خونه عم و به نییت پسرعمم یه سوره از سوره های قران رو خوندم یادم نمیاد چی بود ولی فکر کنم القدر بود
حس کردم یه روح با سرعت از در ورودی وارد حال شده
ترسیدم اینگار هرکیو صدا میزدم صدام رو نمیشنید
بعد از چند دیقه بعد به اذن خدا
ظاهر شد
دلم براش تنگ شده بود
بخاطر تصادفی ک داشت چهرش زیاد مث قبل نبود
منم هنوز ازدواج نکرده بودم و مجرد بودم هی بهش
پیام میدادم میگفتم بیا خونمون
جوابمو نمیداد
هی میگفتم پاشو بیا بازم جوابمو نمیداد
بعد شارژم تموم شد نتونستم پیام بدم ۷۰۰ تمن شارژ برام انتقال داد یا ۷۰۰ تمن پول برام انتقال داد
ی چیزی هم با ایه های قرانی هم با زبان فارسی برام نوشت من ترسیدم بخوونمش
مامانم برام خوند ولی یادم نمیاد چی بود میگفتم الان نوشته چه زمانی میمیرم فقط ی چیزی نوشته بود نامعلوم
زیاد مث قبل باهم جور نبودیم انگار خجالت میکشیدیم
میگفتم باقر دایی احمدرو هم میبینی میگفت نه ما
جایگاهامون فرق میکنه
ولی خوشحال بود غم تو چشماش نبود
میگفت اونا به جای دیگن من یجای دیگه
یهو
ی چیزایی از ذهنم رو خوند
نتونستم دست خطشو بخوونم
فقط یه قسمت کوچیکیش یادم هست
گفت دچار مشکلات مالی و جنسی شده ام
انگار هنوز علاقه بهم داشت
بهم گفت اگر میخای بیای با خداوند صحبت میکنم ضامنت میشم بیای پیشم
کاری میکنم با حداوند حرف بزنی ولی من دلم نمیخواست بگم باشه کلمه نه توی ذهنم بود نه نمیرم نمیخام
یهو از خواب بیدار شدم