بیاین یه خاطره از خواستگارم بگم

وای خیلی باحالی😂😂😂

مامانم و خواهرم در جریان بودن ولی این داداش اخریم خیلی فضول بود گوشیمو گرفت همسرم هم تند تند پیام میداد ستاره کجایی.منم از ترس قیض روح شده بودم بعد عصر بابام خسته اومد خونه داداش بیشعورم زود گفت بهش الهی بمیرم هیچوقت نگاه بابامو یادم نمیره گفت ستاره آره بابا داداشت راست میگه منم گفتم باباببخسید  آخه بابام خیلی ب ما اعتماد داشت.بعد زود پدر شوهرم زنگ زد ب بابام واسه خواستگاری

یکی از اقوام دور پدری هم بود اومدن کلا خیلی شرایطش خوب بود رفتیم با هم صحبت کنیم یکم حرف زدیم بعد گفت از نظر من زن خوب نه مامانمه نه خواهرم هیچ کدومشونو قبول ندارم اصلا هم اجازه دخالت نمیدم بهشون کلا کیس خیلی خوبی بود واسه چزوندن مادرشوهر و خواهر شوهر ولی اخلاقای مادرش واقعا خوب نبود معلوم بود به شدت اهل دخالته همون روز خواستگرای نشون داد دیگه بابام گفت نه تو نمیتونی با اینا بسازی

😂😂😂😂

واقعا نترسیدی؟؟؟؟ چه پرروووو بود

ولی من خداروشاکرم و. کلیم ممنون اون بنده خداییم ک واسط ازدواج ما بود 

از دست این خاستگارای قوزمیت راحت شدم 

بعضیا الکی میومدن فقط میدیدن. میرفتن 

بعضی پسرا هم ک بچه ننه

بعضیاهم فقط واسه خاطر. اجیل و. موز 

همسرم😍😍مسی هستی😂😂

😂😂😂😉😂خاک بر سرش

تو که باحال تري  

حالا خوبه وصلت سر گرفته😂

وای دمش گرم😐😙

بخدا قيافش مثل خود ارضايي بود من هیچی نمی گفتم فقط نگاش میکردم تازه گفته بود نه خیلی دختر ساکتيه فک کنم به چشمش س ک س ی نيومدم  

تازه روانشناسی قبول شده بودم

خواستم جلو خواستگارم کلاس بذارم

همه کتابابمو به ردیف چیده بودم رو فرش تو اتاق

عین نمایشگاه کتاب😂😂😂به هدفمم رسیدم یارو گفت جقد خوبه من عاشق روانشناسیم

الان که فکر میکنم چه کار خزی بوده😂😂

من وشوهرمم دوسال قبد ازازدواج باهم دوست بودیم.یبارداشتم میرفدم مدرسه به مامانم گفتم باتاکسی میرم مدرسه.

زنگ زدم گفتم علی بیا سرکوچه منوبرسون مدرسه

.اومددنبالم تاداشتم سوارمیشدم ازاینه دیدم مامانم داره نگامون میکنه.هیچی دیگه

رفتم ازمدرسه زنگ زدم خونه میخاسم ببینم فهمیده یانه گفتم مامان دفترم جامونده واسم میاری مدرسه؟گف نه زنگ بزن تاکسیت برات بیاره بعدم قطع کرد😂😂 

وای 😷😷😷😷