چیکار میکنید زندگیتون چجوریه
عزیزم منم از دیشب با همسرم سر همین بچه ننه بودنش قهرم
امروز خیلی سخت گذشت بهم 😥
هستین تعریف کنم خودم نمیدونم چجوری اما ذهنم همیشه منفی میره هرکی دیگه هم جا من بود ذهنش منفی بود
دیشب رفته دل خواهرش خوابیده انقدتپش قلب گرفتم و دست و پام یخ کرده به خدا خسته شدم گاهی اینجوری خودش دیده من این حالو دارم رفته زیر پتو اون چراغ خاموش بوس و... به زور انگار دیگه اومد اینور خوابید توروخدا اونایی که میگن حسودیش ماها رو هم درک کنید خودتون تحمل این رفتار هارو ندارید داشتم سکته میکردم از حرص
منم شوهرم اینجور بودی ولی پارسال مادر شوهرم فوت شدن و شوهرم بهتر شده
من ی خواستگار داشتم گفتم همینجوری ی مدت باهاش باشم تا نامزدی
برای اولین بار رفتم باهاش بیرون با ناشین
بعد به قدری این بشر مامانی بود که حالم بهم خورد زنگ میزد برا مامانش صداشو لوس لوسی میکرد 🤢🤢
هر پنج دقیقه یکبار زنگ میزد به مامانش که داره چیکار میکنه
منم همون موقع گفتم ی کار پیش آمده برام میخوام برم و از اونجا به بعد به مامانم گفتم زنگ بزنه و بگه که من نمیخوامش
به خدا راحت شدی من مشکل خود شوهرمه میفهمه من دوست ندارم یا تو جمع جلو همه اینو ماچ میکنه به خدا با همه چی این بشر ساختم حتی دیشب بهش گفتم اومده دیده دست و پام یخه گفتم استرس نده تاحالا بهت نگفتم اما نقطه ضعف منو فهمیدی نکن دوباره امروز ماچ و....
خب عزیزم میشه تعریف کنی چیشده چیکار کرده ؟؟
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
