نه بابا من اصلا روم نمیشه بشینم حتی همینم کلی با خودم کلنجار رفتم ک بی خجالت کشیدن بشینم .چون همیشهکمک مردم ولی میومدن خونم انگار نه انگار منم گفتم بزار مث خودشون باشم .یبار باورت نمیشه چه مهمونی بزرگی گرفته بودم شبش همهرفتن دچتا خواهر شوهرام گفتن ما میمونیم دیگه خوابیدن خونه ما شبش همون شب من تا ساعت سه نصف شب ظرف شستم دریغ از یه تعارف !!!گفتم خب پس چرا من همیشه نقش کلفت داشته باشم منم میشم مث خودشون