ناشکری نمیکنم دنبال طلاق و خیانت هم نیستم
بخاطر بچه هام .. ولی یازده ساله که این زندگی زندگی نشد .. ۵ ساله که جدا میخوابیم (نیازش رو برطرف میکنم ولی خودم میل جنسیم به زیر صفر رسیده به جوری که به هیچ جنس مذکری واکنش خاصی ندارم )
زن و شوهرای اطرافم رو که میبینم عاشقانه دارن زندگی میکنن تعجب میکنم با خودم میگم یعنی مگه میشه شوهر رو انقد دوست داشت
ببینید کارم به کجا کشیده ..
همش سعی میکنم نقش بازی کنم و نقاب بزنم که آره منم زندگیم خوبه .. شوهرم برام مهمه .. اما حقیقتا خسته شدم
سخته متاهل باشی ولی مجردی زندگی کنی ..
بعد هیشکی ندونه بس که ادای آدم های قوی رو دراوردی
من انقد تظاهر کردم همه چی خوبه که شوهرمم باورش شده فقط فکر اینه که نیاز خودش رفع بشه بنظرم حتی به ذهنشم نمیاد ک من ناراحت باشم از این وضعیت ..