من باردارم ابجیم سالهاس شوهرکرده ولی خونه بابامه بخاطر ازدواج بامردی که یه پسر۱۸ساله داره منتظرن اون ازآب وگل دراد مستقل شه آبجیم بره باهاش زندگی کنه
خب
این آبجیم باهام خوب بود همیشه اما گاهی که توجمعه مثلا میرم باهاش حرف میزنم محل نمیزاره جوابمو میده ولی نگام نمیکنه من خیط میشم به مامانم رفته گفته بخدامن منظوری نداشتم ولی من به دل گرفتم فکر میکنم به حسابم نمیاره توجمع همیشه جو روبه دست میگیره وحرف میزنه من کم حرفم
چه کاراشتباهی کرده خواهرت درموردازدواجش
اگه بهش گله وشکایت کنم بدترقهرمیکنه باهام.مامانم خیلی وابستس بهش چون بزرگس وقتی بارداریمو بهش گفتم حس کردم زیادخوشحال نشد گفت به سلامتی.من تودلم مونده من خیلی همیشه دووبرش بودم ومحبت میکردم اما انگار حسوده
نمیدونم بایدچیکارکنم رابطش باهام خوب شه
میشه کمکم کنید چجوری کاری کنم بیشتربهم احترام بزاره وهوامو داشته باشه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
