شوهر منم یه پدر مادر داشت که دست و پاشو بسته بودن هر کاری میخواست بکنه میگفتن نکن بیخودی میترسوندنش و سد راهش میشدن شوهرم یه کارگر ساده بود با من آشنا شد پتانسیل رشد رو توش دیدم بهش بله گفتم ، من مسئول فنی یه سازمان بزرگ بودم هر کس میشنید میگفت چرا به این بله گفتی ولی چیزی که من توی شوهرم میدیدم رو بقیه نمیدیدن بهش پر پرواز دادم کمکش کردم الان کارآفرینه و دو تا شرکت داره کلی زندانی آزاد کرده و حالا هم داره برای خلبانی آموزش میبینه خلبان هلیکوپتر بشه
توی کل خاندان دو طرف مون نداریم بالا دستش
همون کارگر که پدر مادرش میگفتن کارگری رو ول نکن همونی که به فک و فامیل رو میزد برای کار بهش دست رد میزدن شده موفق ترین فرد فامیل شده یه کارآفرین
نیاز نیست حتما پدر مادرت تشویقت کنن تا موفق بشی گاهی اوقات اتفاقا بد نیست یکی مانعت بشه
که تو با خودت بگی به خودم ثابت میکنم که میتونم
انقدر شکست میخورم انقدر تلاش میکنم و زمین میخورم تا بالاخره دویدن رو یاد بگیرم
بذار موفقیت هات به جای تو حرف بزنن
کسی که به فکر رشده محکومه به رشد کردن حتی اگر کسی تشویقش نکنه
اگر موفق نشی یعنی خودت نخواستی همین
من مثل شوهرم پتانسیل موفقیت و رشد رو به شدت توی تو میبینم خودتو درگیر تایید والدین نکن
بعضی والدین از روی محبت پر از ترس ان