2777
2789

اول اینکه ما عقدیم و من واقعا خسته شدم دلم میخواد جدا شم خانوادم حمایت نمیکنن

میخوام بگم: 

ببین من این هارو نگفتم چون گفتم شاید بهتر بشیم باهم اما من واقعا دلم ازت صاف نمیشه من میبینم ک تو برا دوستات یه آدم دیگه ای من واقعا بدون دروغ هروز به خودم میگم اخه چرا عقد کردی کاش نمیکردم خیلی پشیمونم دلم میخواد زمان به عقب برگرده من نمیدونم به چیت دل خوش کردم اصلا برام مهم نیست دیگه چطوری باشیم با هم چون من اصلا حس خوبی ندارم خستم دیگه

______
اینم بگم دوستان من از خانوادشم متنفر شدم یکی از دعوا های مارو فهمیدن مامانش شروع کرد به اینکه از عروس شانس ندارم میشینه نظر میده به من ک کفش نمیخواد کفش داری و خانواده من آزاد بودن و تیپ شیک اما اینا چی مذهبی اما پاها بیرون 

اوایل زندگی این حس ها طبیعیه طول میکشه تا مچ بشید حتی با خانواده ش

اگر در مسائل بارداری و مادری و کودکان نظر میدم چون تجربه سه بارداری و فرزند داری دارم ، شما هم اگر تجربه ندارید بهتره مامانارو نگران نکنید الکی 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

وقتی دوستش نداری، حرف زدن باهاش چه فایده ای دارد؟!  دنبال این می گردی که با حرفهایش راضیت کنه؟ ...

نه میخوام هروز بهم زنگ نزنه دیگه. بدم میاد سعی کنم باهاش برم بیرون وقت بگذرونم برم پیشش

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792