خونه مامانمم و از خونه خودم 700کیلومتر فاصله است.
پسر عمه همسرم پاشدن رفتن شهر ما و رفتن خونه ام. شوهرم گفته من تنهام گفتن اوکی اشکال نداره باشی ما میایم.
دوشبم هست اونجان
باهاشون ارتباطی نداریم تاحالا خونشون نرفتم
خیلی عصبی و ناراحتم
چیکارکنم؟ نمیتونم هیچی نگم
بیاید پیشنهاد بدید چیکارکنم دلم خنک شه
شهرمون تفریحیه مسافرت رفتن اونجا گداهای بدبخت نرفتن هتل خودشونو انداختن خونه من
شوهرمم انقدر بی زبونه نگفته من خانمم نیست نمیتونم پذیرایی کنم ازتون
فقط گقته تنهام، اونام گفتن اشکالی نداره