سلام من حدودا ۹ ماهه عقدم خونه مادرشوهرم یه شهر دیگست و رفتنی چند روز میمونیم
دوتا خواهر شوهر و دوتا برادرشوهر هم میان بعد من خودم میدونم که وقتی همه جمع باید کمک کنیم و جمع و جور کنیم
بعد راستش بعد از شام من شروع کردم به جمع کردن سفره و تموم شد بعد رفتم آشپزخونه خواهرشوهر داشت طرف می‌شست گفتم بزار کمک کنم یا بزار من بشورم تو بچت نمیزاره
هستین بگم ادامش؟
همینقدر کافیه دیگه مگه قراره چیکار کنی دیگه
خیلی راحت نرو
بگو همونقد که تو خونه مامانم کمک کنی. منم همونقد خونه مامانت کمک میکنم
بعد نذاتش گفتش که نمیخواد و من اومدم حیاط برن دستشویی جاریم داشت تو حیاط لباساشو می‌شست تا من رفتم حیاط نامزدم اومد گفت شما دوتا اینجا چیکار میکنین؟ نمیبینی بدبخت از صبح اش گذاشته فلان گذاشته بچشم کوچیکه
نمیبینی داره ظرف میشوره؟ منم ناراحت شدم جوابشو مدادم دستمو گذاشتم رو سینم و گفتم چشم رفتم داخل خونه بعد اومد و آروم خندید خواست از دلم در بیاره
تو کار خانوما چرا دخالت میکنه شوهرت😐
من نمیدونم این‌مادرشوهرها قبل عروس دارشدن چطوری کارخونه انجام میدادن؟؟؟خب بابا الانم خودت کارتو انجام بده البته با کمک عروس امانه دیگه انتظار داشته باشی عروس کل خونه رو‌نظافت کنه
یک کلمه می گفتی مرد وچه به کار خانمها
بیشتر از دو روز نمون دلیلی نداره چند روز بمونی
بعد خلاصه داشتیم میرفتیم مهمونی و من محلش ندادم
گفتم ک اون نذاشت ظرف بشورم و من الانم رفتم ظرفارو جمل کردم و داشتم توضیح میدادم ک خواهرش یهو شنید و بحثو قطع کردیم چون بفهمن پشت منن و و نامزدمو تحت فشار قرار میدن که به تو مربوط نیست رفتیم مهمونی و اومدیم
هرکی ظرفاشو شسته لایکم کنه
بعد دختر همین خواهرش از من دوسال بزرگتره یک کلمه گفتم ک اگه خسته مگه نمیگی خسته دخترش بلند میشد کمکش میکرد آقا ناراحت شده بود که چرا اینطور میگی مطمئن باش جای دخترشم کار میکنه
و وظیفه دخترش نیست اونجا کار کنه اما تو عروسی وظیفه اون نیست گفتم این دلیل نشد من همه جا خودمو میدونم و کار میکنم
خلاصه که بحثمون تموم شد
اما من هنوز مونده رو دلم اینکارو
خیلی ناراحتم کرد
