مادرم تو زندگی خیلی زحمت وسختی کشیده البته بیشتر تلاشش در جهت مالی بوده تا اونجا که یادمه همه درگیریهای پدرومادرم سر پول بود مامان منم یه آدم کمال طلب بود درسته اوضاع اقتصادی خوبی نداشتیم ولی بالاخره با اون شرایط پدرم بهتر از اون نمیشد درواقع مادرم غصه هایی که میخورد حرص وجوشی بود که خودش جرقشو ایجاد میکرد بابای من یه آدم ساده کارگر بیسواد بدبخت بود که بچه همسایه هم راحت ازش سو استفاده میکرد حالا فک کن مامانم میخواست از این آدم یه جنتلمن مهندس بسازه و هر روز با دعوا میخواست درس زندگی به بابام بده اما این ما بودیم که هرروز عصبی تر و افسرده تر میشدیم یادم نمیاد یه روز با فحشها وسروصدای مامانم سربابام از خواب بیدار نشده باشیم الان که بهش فکر میکنم تعجب میکنم چطور بابام نزد مامانمو به قتل برسونه چه صبری داشت بابام یا خداااا البته بیچاره بابام کمی ساده یا به زبون خودمون خنگ بود ولی اونم گاهی اوقات یهو جوش میاوردو شروع میکرد مامانمو میزد ووسایل خونه رو میشکست البته اینم بگم بابامم خیلی خونسرد بود و حرف خانوادشو بیرون میگفت واجازه دخالت هر ننه قمری به زندگیش میداد خوب این مدل بابام بود بابایی که حتی نمیتونست دکمه پیراهنشو مرتب ببنده وخاک بغل شلوارشو بتکونه به هر حال راه حلش طلاق بود وتمام
اما مامانم هی بچه براش میاورد جالبه 5تاهم زایمان موفق وسه تا سقط داشت