بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
دانیال به سامان میگه بیا رد ماشین رو بگیریم و بریم..سامان از شدت صغف قبول نمیکنه و میمونه..دانیال با اون حالش میره و به بدبختی به یه معدنچی میرسه و از هوش میره مدنچی کمکشون میکنه و نجات پیدا میکنن
هیچی دیگه دانیال رفت که بره دنبال کمک اون یکی هم موند
دانیال هم بعد کلی رفتن میرسه به معدن و یه معدن چی میبینتش میرن اون یکی رو هم نجات میدم جنازه اون دو تا دیگه رو هم بعد یه هفته پیدا میکنن خدا بیامرزتشون
۴ تا رفیق صمیمی تصمیم میگیرن برن کویر بدون شناخت از اونجا خلاصه راهو اشتباه میرن به جای کاروانسرا میرن دریاچه نمک و ماشینشون گیر میکنه چند روز میمونن انجا کسی کمکشون نمیکنه خلاصه دونفرشون جدا میشن برن کمک بیارن تو راه از فرط گشنگی تشنگی میمیرن ولی دونفر دیگه نجات پیدا میکن یکی از این دونفر چند کیلومتر پیاده میره تا یکی از کارکنان معدن نمک میبینتشون و نجاتشون میده