از بی پولی خستم از اینکه حسرت همه چیز به دلم مونده خستم. هر چی دنبال کار گشتیم نشد.اومدیم شهرستان اینجا هم بدتر از قبل.سالی یه بار یه مانتو می خرم اونم ارزون یا مانتوهای کهنه خواهرام رو می پوشم.همه جا از لباسام خجالت می کشمِ.دخترم هم باید لباسای کهنه خواهر زادم رو بپوشه. نه ساله ازدواج کردم تا حالا مسافرت نرفتم. همش باید چشمم به دست خواهرام و پدرم باشه که کمی بهم پول بدن
*چه اسارت بی افتخاری است ، در بند حرف این و آن بودن*
ژان پل سارتر
بچه ها خونم خیلی زشته.عارم میاد کسی میاد خونمون.الان هم با دوستای دبیرستانیم یه گروه تشکیل دادیم چالش آشپزخونه گذاشتن عکس آشپزخونه هاشون رو می فرستن چه آشپزخونه هایی. باز آشپز خونم خوبه. اما قراره چالش پذیرایی بذارن اون موقع آبروم میره. کاش خونم قشنگ بود یه عکس درست و حسابی میذاشتم نه اینکه اینطور دنیا رو سرم خراب شه.نمی دونم اگه بخوان چیکار کنم.شاید به نظر شما این نوع تفکرم مسخره باشه اما به خدا خسته شدم از بس به خاطر فقر تحقیر شدم.اگه بدونید مادرم چقدر منو تحقیر می کنه.کنایه میزنه
*چه اسارت بی افتخاری است ، در بند حرف این و آن بودن*
ژان پل سارتر
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!