شوهرم آدم خوبیه تا وقتی از خانوادش دور باشه، وقتی خانوادش هستن خیلی عذابم میده با کاراش ،پدرش 6 ماهه فوت کرده و مادرش از شهرستان اومده خونه ما چند روز بمونه حال و هواش عوض بشه، توو این یه هفته که اینجاس چند بار اعصابمو خورد کرده در حدی که تصمیم میگیرم طلاق بگیرم راحت شم از این زندگی...قبل اینکه مادرش خونمون بیاد ما تقریبا 10 روز شهرستان خونه شون بودیم و در مغازمون بسته بود، درسته ماه رمضونه بازار دلچسب نیست ولی از هیچی که بهتره، ولی باز بخاطرش رفتم 10 روز موندیم، الان مادرش 8 روزه خونمونه حالا میخواد بگرده شهرستان ای آقا پاشو کرده توو یه کفش الا و بلا من باهات میام میرسونمت،آخه آدم حسابی مگه یه ساعت دو ساعته که تو باهاش میخوای بری،12 ساعت راهه با اتوبوس. هرچی بهش میگم گوش نمیده، همش منو توو عمل انجام شده میذاره، به مادرش میگه بیا اینجا یه خونه 3 خوابه میگیریم باهم زندگی میکنیم، انگار من پشمم ایی وسط ،انگار خواهر برادریم که همه باهم زندگی کنیم