تو اتاقم نشسته بودم میخوندم که ایفونمون زدن منم از اتاقم بیرون نرفتم. تا اینکه صدا غریبه بود گفتم ولش نمیرم. فک کنم نزدیکای ظهر بود.
یهو خواهر کوچیکم در اتاق باز کرد مهمونا هم منو دیدن و مجبور شدم از اتاق برم بیرون برای سلام و..
بعد ها فهمیدم که مادر و مادربزرگ پسره اومدن برای صحبت های اولیه و اینا
مادربزرگه یکم اول ازم تعریف کرد (منم از همه جا بی خبر)
اما مادر پسره فقط یه سلام گفت و بیشتر به در و دیوار خونه نگاه میکرد
انگار اومده بودن خونه بخرن😑بعدا فهمیدم وضع مالیشون چندان خوب هم نبوده اما حداقل نباید اینطوری تو اولین دیدار رفتار میکردن
مامانم تا چند روز به خاطر رفتارهاشون ناراحت بود که چرا اینطوری رفتار کردن
اخرم نفهمیدم پسره کی بود و چندساله و شغاش چیه
مامان و بابام ردش کردن😐😂