شوهر خواهرم به خواهرم گفت برو به بابا بگو که من موذب میشم لطفا اتاق رو نکنید انباری تا ما بتونیم آخر هفته ها بیایم خونتون (چون خونشون کوچیک بود تو خونه خودشون دلش میگرفت دوسداشت بیاد خونه بابام اینا که حوصلشم سر نره تو خونشون) خواهرمم رفت به بابام گفت شوهرم اینجور گفته اما بابام گفت نه دوسدارم حیاطم مرتب باشه و من اون اتاق رو میکنم انباری شما هم هروقت میاین بیاین تو ساختمون...
سر همین جریان شوهرخواهرم قهر کرد گفت ما و از خونشون بیرون کردن و دیگه کلا قط ارتباط کرد