بخاطر برادرم سر یه چیز مسخره بحث کردم و مثل همیشه مامانم طرف برادرم رو گرفت و بین دعوا تمام ضعف هام رو به روم اورد و الان به شدت ناراحتم دلم میخواد گریه کنم از دستش
بخاطر برادرم سر یه چیز مسخره بحث کردم و مثل همیشه مامانم طرف برادرم رو گرفت و بین دعوا تمام ضعف هام ...
ایناتفاق باید میفتاد تانتیجه بگیری همه چیزو نباید گفت.حالا همیکم سر سنگین باش.کاری نمیشه کرد.من برامپیش اومده.انقدمچیز خصوصی نبود به یکی از درجه یکا گفتم و از همونجا ضربه زد و زد تو سرم.الانحتی یادمنباشه یه مواقعی خواهرمزنگمیزنه حواست باشه.
او رفته...ومن مانده ام کافیست؟یا که بیشتر شرح دهم دلیل دیوانگی ام را؟
من خیلی حرفامو به شوهرم زدم بعد از چند وقت دقیقا از همون حرفام سواستفاده میکرد واسه اذیت کردنم کوچکترینش این بود که تو دعوا به روم میاورد دستمو داغ کردم که دیگه پیش کسی حرف بزنم حتا مامانم و خواهرمم دیگه چیزی بهشون نمیگم چون به سرعت نگران میشن یا فکر بد میکنن و بعدش ادم خودش مشکلشو یادش میره اما اونا ولکن نیستن.
٢٠ آذر آزمايش cvs انجام دادم اگر كسى راهنمايى ميخواد ريپلاى كنه غلط املایی ببینم نمیتونم نگم لطفا ناراحت نشید با تشکر