امشب شام هممون خونه مامانم دعوتیم
من از صب اومدم تا شوهرم بیاد
بد داییم قبلا ب شوهرم گفته بوده دوسدخترم ک ۲۰ سال پیش باهاش بودم برگشته میخام زنمو طلاق بدم برگردم با اون
بعد شوهرم بهم گفت ولی گفت نگو
تا اینکه الان خود داییم اومده گفته ب مامانم و مامانبزرگم
مامانبزرگمم ب جای اینکه حرفای داییم و گوش بده بزاره باهاش دردل کنه زده زیر گریه و ب داییم میگه اینکارو کنی عاقت میکنم و اینا😐
اصلا جنبه حرف شنیدن نداره این زن
خیلی دوسدارم من باهاش صحبت کنم ببینم دردش چیه ولی چون ب من نگفته نمیخام شوهرمو بد کنم بفهمه شوهرم بهم گفته
من خودمو دارم ب نشنیدن میزنم
بنظرتون چیکار کنم؟ ۲ تا بچه کلاس اولی داره داییم