2777
2789
عنوان

شما قضاوت کنید

216 بازدید | 17 پست

مادرپیرم ۲ روزه بیمارستان بستریه خواهرم مونده پیشش امروز به شوهرم گفتم پنجشنبه وجمعه که بچه ها مدرسه ندارن من برم پیش مادرم ،پسرم یه کوچولو تب داشت ،اونو بهانه کرده که بچه مریضه حق نداری بری در صورتیکه بخدا میدونم بهانست،دوست نداره برم جایی.حسابی دعوامون شد بهم میگه دیگه مادرت وقت مردنشه ول کن بشین سر زندگیت، تو خوشی‌ها مرد خوبیه،اما وای به روزی که کوچکترین مشکلی پیش بیاد هيچ وقت تکیه گاهم نیست جمع گریزه،زمان وفات پدرم خیلی‌ها به اخلاق گندش پی بردن ،چیزی که من ۱۴ سال نگذاشته بودم رو بشه ،دوتا بچه دا رم‌ میخوام اجتماعی بار بیان ،اما واقعا دست وپا م رابسته،دیگه نمیدونم چی کارکنم بعضی وقتا حتی به طلاق هم فکر میکنم اما دلم برا بچه ها میسوزه،بخدا دوتا دسته گل تربیت کردم دست تنها ،هرکی میبینه حظ میکنه ،اما این نادان حتی قدر بچه‌ها را هم نمیدونه شما بگین چیکار کنم

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

الهی بگردم خواهر .. قلبم درد گرف  یعنی چی این حرف اصلا  بهش میگقتی فرض کن مادر خودت بود ...

تار میخوام حرفی بزنم میگه از روستا اومدی شهر زبون درآوردی درصورتیکه همه میدونن از هر نظر سرترم روستایی بودنموچماق کرده میکوبه سرم ،خستم خیلی خسته 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز