سلام دوستان وقتتون بخیر
قبلا تاپیک زدم داستانموگفتم خلاصه اشو میگم براتون من و یکی هموخیلی دوسداشتیم امدن خواستگاری بابام خیلی بی احترامی کرد بازاقدام کردن امدن ولی بی فایده بودبعدچندوقت کات کردیم گاهی پیام میدادناراحت بود وفلان خلاصه خانواده اش ب اصراروتهدیدبراش زن گرفتن ازبقیه میشنیدم ک حتی نگاشم نمیکنه حالاچندشب پیش پیام داد بازم ابرازعلاقه واین حرفا وگفت عروسیمه
حالامن حالم خیلی بده داغونم حوصله هیچیوندارم چیکارکنم خیلی التماس ب خدا کردم ک بهم برسیم چون بخاطرش خیلی زجر و درد کشیدم اما😔😢