ما ۴ ساله باهمیم سختی زیاد تحمل کردیم ۳ بار قبلا خانوادش اومدن خونمون حرف زدن ب قول خودشون آشنایی اینبار خودشم میاد تو این مدت همون آشنایی مامانش میگفت فلان روز زنگ میزنم میریم ولی تایمش عقب میفتاد از هفته پیش مامانش گفته دوشنبه سه شنبه زنگ میزنم منم به مامانم اینا گفته بودم که میخوان بیان که آمادگی داشته باشن بابام به عمومم گفت که اونم بیاد
دوشنبه سه شنبه زنگ نزد دیشب گفت فردا
امروز صبحم من عصبی شدم گفتم همه حرفات چرت و پرته خلاصه عصبی شدم بعد یساعت زنگ زد
دوباره موقع رفتن سرکار داشتیم حرف میزدیم چی بیاره چیکار کنه از این حرفا
ساعت ۵ اینا گفت از بابات بپرس چی میخواد ازم بپرسه من آمادگی داشته باشم هی گفت و گفت منم بهم برخورد گفتم نمیگم خودت حرف بزن هرچی گفت جواب بده
بعد عصبی شد و گفت بگو میخوای چی بپرسی ازش تا کنه فلان فلان شده (حرفای زشت زد)بدونم چی باید بگم
دیگه رفت سرکار و من زنگ زدم گفتم یعنی چی اینجوری میگی فردا خواتسگاریه من باید ذوق و شوق داشته باشم اینجوری رفتار میکنی خودتم انگار هیچ ذوقی نداری
عصبی بودم هی گفتم اونم باز فوشم داد که ...حرومزاده فلان تو قبر بابات
واقعا انگار آب یخ ریختن روم
خیلییییی ناراحت و دلشکسته ام😔