دو سال با یکی بودم، مجازی بودیم بسختی قبول کرده بودم باهم باشیم. حتی یه کلمه بهش دروغ نگفتم، اما اون همش دروغ بهم گف، دروغای ریزو درشت، دروغای شاخدار، از بچه پرورگاهی بودنش تا شغلش، همه چی دروغ
چن بار وعده وعید داد میاد دیدنم نیومد، گفت عید حتما میام عید شدو نیومد، بهش گفتم من نمیتونم هی مجازی بمونم که، باید بیای، برگشت گف من نمبتونم بیام، خیلی ناراحت شدم
تاپیکای قبلمو بخونین متوجه میشین چیکارا کردم براش، من از پول تو جیبیم زدم براش، میگف پول نداره از خودم میزدم دو سال تمام بهش پول دادم، همه مناسبتا براش کیک گرفتم کادو، شارژ گرفتم همه چی
من لباس نگرفتم برا خودم، دو سال بهم سخت گذشت، شده بود ک کتابامو بفروشم پول بزنم براش
اونوخ اون حاضر نشد حتی یبار بیاد دیدنم، چقد حس بی ارزشی کردم، حتی یچیز کوچیک ازش نگرفتم هیچی، فقط میخاسم بیاد، من باورش کرده بودم
بمن میگف مامان ندارم، دو سال مخفیش کرد، من اتفاقی زنگ زدم ب شمارش یه خانم ورداش فهمیدم مامانشه... یادم میفته ب دروغاش خفه میشم
بزارید ادامشم بگم