ایشون دوشب پبش که خونه مادرشوهرم دعوت بودیم بی حوصله بودن منم سعی میکردم کم کاری ایشون رو با خوش اخلاقی خودم توی جمع جبران کنم
الان میفهمم انرژیم برای چی تحلیل رفته
امروز دعوت خواهر شوهر بودیم
من گفتم حوصله ی باغ رو ندارم نمیام تو با دخترم برید
که نرفتن
بعد گفت آره تو با اونا حال نمیکنی اونا فکر میکنن تقصیر منه که شما رو نمیبرم و من شدم آدم بده
منم گفتم پریشب که آقای نمونه ی اخلاق بودی دیدنت دیگه
ولی نتونستم بگم خسته شدم از اینکه توی جمع انگار از همه طلب داری و من دیگه نمیکشم