من آنقدر خستهام ، آنقدر شکستهام ، آنقدر خورد شدم ، که میتونم ساعت ها حرف بزنم از دردام ، ساعت ها گریه کنم ، ساعت ها به یه گوشه خیره شم بدون هیچ حرفی ، بدون اینکه خسته بشم :)
هم دلم میخواد ساعت ها از دردام حرف بزنم
هم دلم میخواد فقط به یه نقطه کور خیره بشم و ساکت بمونم
هم دلم میخواد شُرشُر اشک بریزم
هم دلم میخواد نزارم اشکام بریزه :)
هم دلم میخواد درد و دل کنم
هم دلم میخواد بریزم تو خودم و هیچی نگم :)
مثل آدم های دوقطبی یا آدمهایی که بین قلب و عقلشون گیرن :)
وسط این همه درگیری اما قوی ام
شکسته و تیز
تنهای تنهای تنها
. دخترکی ک انگار مال این دنیا نیست...