خیلی از خدا کمک خواستم این دوسال نه بی ابرویی کردم و نه پیش بنده ای عجز و زاری کردم فقط در خودش و اهل بیتش زدم و همش تو ذهنم بود تو نبردم سر لج دختر عمه باید تمام تلاشمو بکنم دخترام آسیب نبینن و چیزی نفهمن دادگاه رفتم کسی نفهمید و فقط گفتم خدایا بی گناه داره پام به اینجور جاها باز میشه تو دستبند به دست و به عنوان مجرم پاشو به دادگاه باز کن هر بلایی سر من و بچه هام اورد تو هزار برابر سرش بیار کتابای روانشناسی آرامش بخش من جمله کتابای جوئل اوستین خیلی گوش میدادم
شک نکنین اخرش خدا نتیجرو به نفع شما رقم میزند و واقعا نتیجه دادگاه به نفع من شد اما شوهرم اگه اون موقع علنی کاراش میکرد حالا باز خوبه حرمت قائل شد و پنهونی داره کار میکنه مدتیه توسلاتم کم شده و کتاب هم گوش نمیدم متاسفانه