من توی عقدم
چند روزی بود با پدر و مادرم و همسرم رفتم سفر
یعنی به دعوت و مهمان پدر و مادرم باهاشون رفتیم
چند باری به مادرشوهرم تعارف زدیم گفت که نمیاد
توی سفر که بودم بهش زنگ زدیم برای احوال پرسی بعد گفت خواهر شوهرت گفته یک زنگ بهش نزدی احوال پرست بوده(یکم ناراحت شدم آخه دو روز پیش دیده بودمش بعدم اومده بودم سفر خوب یادم رفته بود حالا حتما باید اونجا بودم بهم میگفت)
خلاصه توی راه برگشت به مادرشوهرم زنگ زدیم که داریم برمیگردیم گفت نهار میزارم بیاین اونجا منم تشکر کردم گفتم خیلی وسیله همراهمونه و نا مرتبیم میریم خونه ما شب شام میایم پیشتون
گفت باشه
باز با همسرم صحبت کرد همسرم هم همینو بهش گفت
ساعت ۲ما رسیدیم شهرمون بهش اطلاع دادیم که نگران نباشه
سرتون رو درد نیارم یکم خوابیدیم بعد دوش گرفتیم تا کارامونو کردیم و رفتیم خونش شد ۹(همسرم خیلی خسته بود تا ۷ اینا خواب بود)
هم وارد خونش شدم به زور باهامون رو بوسی کرد تو قیافه بود شدید
گفت چقدر دیر اومدین من دیدم نیومدین ساعتا ۶ رفتم خونه خاله تا الان
کلی حرف بار شوهرم کرد منم ساکت بودم اونم کلا چیزی به من نمی گفت
طفلی همسرم هی میگفت خسته بودم و معذرت خواهی کرد
بعد گفت الان دارم میرم احیا شامم نپختم دیدم نیومدین شام درست نکردم😐😐
ما اصلا ساکت موندیم
بعد سوغاتی هاشو دادیم(سفرمون به یک شهر کوچیک بود من از تمام خوراکی های محلی براش آورده بودم هم من هم خانوادم هی عیب میزاشت که مثلا ما از این سبزی ها نمیخوریم یا براش سینی مسی خریدم گفت واویلا چه سنگینی حالا دستت دردنکنه)
خیلی بهم برخورد اما فقط سکوت کردم شوهرم کلی ازم عذرخواهی کرد
الان نمیدونم واکنش منطقی در برابر کارش چیه یا شاید من حساسم
دنبال دعوا نیستم فقط میخوام با ادب و احترام ارزش داشته باشم همین