شوهرم اون شب اومد خونمون من حواسم نبود برگشت گفت از برنج خسته شدم دیگه نمیتونم برنج بخورم دلم آبگوشت میخواد مامانم آبگوشت گذاشته بود حرف شوهرم درست نبود قبول دارم
بعد مامانم و خواهرم میگن چرا جوابشو ندادی چرا رو دادی بهش چرا بهش نمیگی اینجوری نگو گفتم به خدا من نشنیدم چی گفت من همیشه بهش میگم بعضی چیزا رو نگو