2777
2789

دیگ حسی ندارم خنثی شدم نمیتونم که خودمو بکشم ۴ ساله فقط زجر می‌کشم کلا ۲۵ سالمه بسمه 

۲۱ سالم بود که خودشو خوانوادش با التماس اومدن خواستگاری خوشتیپ بود و خوش سرو زبون وضع باباشم عالی  فامیل نزدیکم بودن گفتن همه کار می‌کنیم واقعا هم کردن انقدر حرف عاشقانه زد و وعده داد تا قبول کردم 

ولی از سه ماه بعد عقد شروع کرد از هیکلم ایراد گرفتن منو فرستاد باشگاه اونایی که شوهر ایراد گیر دارن میفهمن چه حس بدیه تو باشگاه از دمبل ها متنفر بودم چون به خاطر خودم اونجا نبودم 

بعد منو فرستاد دماغمو عمل کردم بعد دوسال عروسی گرفتیم همه چی بدتر شد ۳ ماه یه بارم سمتم نمیومد این وسطا همش میگفت بیا جدا شیم منم عاشقش بودم مخالفت می‌کردم ۸ ماه بعد عروسی فهمیدم حشیش میکشه خواستم برم نداشت گفت ترک می‌کنم واقعا هم ترک کرد اما بازم رفت سراغش دیگ روحم مرده بود اما نمیتونستم خودمو بکشم بیرون از این زندگی 

تا این که چهار ماه پیش تو گوشیش دیدم راجع به دوست دخترش با دوستش حرف زده یه لحظه انگار قلبم یخ زد 

بهش گفتم زیر بار نرفت ولی گفت برو من آدم نیستم برو تا خوشبخت شی 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

گفت بهت حس جنسی ندارم برو گفتم چرا اومدی سراغم گفت نمیدونستم اینجوری میشه 

منم اومدم خونه بابام خواستم بیفتم دنبال مهریه بابام نداشت گفت فقط توافقی قرار نیست چند سالم اینطوری درگیر شی واسه پول منم قبول کردم چند روز دیگ همه چی تموم میشه حسی ندارم فقط میگم چرا 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز