من داداشمو ازدست دادم اگه تاپیک های فراموش بخونی متوجه میشی شش ماه بعد از ازدست دادن داداشم من نامزد شدم خالم یه هفته پیش زنگ زد به مامانم همش باطعنه باهاش حرف میزد میگفت تو بچتو ازدست دادی اصلا غصه نمیخوری اگه غصه میخوری دخترتو شوهر نمیدادی باید سه چهار سال بعد دخترو شوهر میدادی بعد به دختر داییم بدو بیراه میگفت منم کنار مامانم نشسته بودم گفتم دخترداییم چه کمی از دخترات داره اونم دختر برادراته نباید اینجوری ازش بد بگی گفته بود دختر داییم دیگه سنی ازش گذشته کسی نمیگیرتش اگرم بگیره یه ناقص میگیرنش اونم۲۱یال بیشتر ندارع خیلیم خانومه خواستگارم داشته خودش قبول نکرده بعدقطع کردم ابجیم پیام داد دیگه مزاحم خانواده مانشو رو زخممونم نمک نپاش بعد پیام داده ما کشته مرده شما نیستیم بعدشم زخمی ندارین نمک بپاشیم شما هرجا میرین تیپ میزنین منم گوشی ابجیمو برداشتم گفتم تیپ میزنیم به کوریه چشم حسودامون خدا از زخم نداشتمون نصیب شماهم بکنه تا بفهمی زخم چیه خیلی بدو بیراه گفت خالم با دخترش همش نفرینمون میکرد این به کنار من یه ماه پیش عممو ازدست دادم بعد مامانم رفت فاتحه عمم اون یکی عمم با دختراش بامامانم دعوا کرد که چرا دخترو شوهر دادی بمابزرگی ندادی امروزم پسر عمم زنگ زده به داداشم میگه مامانم از بس غصه خورده ازدست شما تو بیمارستانه گریه میکنه غذا نمیخوره ماشکایت میکنیم رو مادرو خواهرت :/
داداشمم گفت هر غلطی دوس داری برو بکن تازه به نفع ماتموم میشه ثابت میکنیم بابامو شما کشتین آبروتون میره ببین چه فامیل رو مخی دارم من